معنی بخشی از خراسان قدیم

حل جدول

بخشی از خراسان قدیم

مرو


خراسان قدیم

مرو


نام قدیم خراسان

سناباد


شاعر خراسان قدیم

مولانا، بافقی، محمد خوارزمی (طبرخزی)، اثیرالدین فتوحی مروزی، اویس محمد هروی، ابوالموید بلخی


شهر خراسان قدیم

مرو


بخشى از خراسان قدیم

مرو


شهری در خراسان قدیم

مرو

لغت نامه دهخدا

خراسان

خراسان. [خ ُ] (اِخ) در اساطیر قدیم ما نام شهرها را غالباً نام شخص سازنده ٔ آن می شمردند و مستوفی آرد: خراسان پسر عالم و عالم پسر سام است و عراق پسر خراسان می باشد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 27).

خراسان. [خ ُ] (اِ) مشرق است که در مقابل مغرب باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (مفاتیح):
از خراسان برد مه طاووس وش
سوی خاور میخرامد شاد و خوش.
رودکی.
مهر دیدم بامدادان چون شتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.
رودکی.
|| خورشید. (از شرفنامه ٔ منیری):
اگر بر جنابت نه جامی گرفت
خور آسان خراسان کجا می گرفت.

خراسان. [خ ُ] (اِخ) خراسان در زبان قدیم فارسی بمعنی خاور زمین است. این اسم در اوائل قرون وسطی بطور کلی بر تمام ایالات اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع بودند، اطلاق می گردید و به این ترتیب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل می شد. حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود. ولی بعدها این حدود هم دقیقتر و هم کوچکتر گردید تا آنجا می توان گفت خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آنطرف را شامل نمی شد ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسم شمال باختری افغانستان است، در برداشت. معالوصف بلادی که در منطقه ٔ علیای رود جیحون، یعنی در ناحیه ٔ پامیرواقع بودند؛ در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان، یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند. ایالت خراسان در دوره ٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت (چهار ربع) تقسیم می گردید و هر ربعی بنام یکی از چهارشهر بزرگی که در زمانهای مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع گردیدند و عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. پس از فتوحات اول اسلامی، کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود، ولی بعدها امرای سلسله ٔ طاهریان مرکز فرمانروایی خود را بناحیه ٔ باختر برده، نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمتهای چهارگانه بود، مرکز امارت خویش قرار دادند. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه ٔ فارسی ص 408، 409). آنچه در فوق گذشت وضع خراسان بگذشته بوده است و اما پس از جنگ هرات بسال 1249 هَ.ق. خراسان به دو قسمت تجزیه شد، قسمتی که در مغرب هریرود واقع بود؛ جزء ایران و قسمت دیگر به افغانستان ضمیمه گردید و یکی از چهار ایالت ایران نام گرفت و ایالت خراسان (یعنی خراسان واقع در غرب هریرود) بحدود زیر است: شمال: ماوراءالنهر و قسمتهایی که از آن جدا شده است، مشرق: عراق عجم و استرآباد، طول آن از شمال بجنوب 800 و از مشرق بمغرب 480 کیلومتر و مساحت آن قریب 220000 کیلومتر میباشد (قدری بزرگتر از انگلستان). زمین خراسان عموماً کوهستانی وارتفاع کوههای آن در شمال و مشرق بیشتر و امتداد آنها عموماً از شمال غربی بجنوب شرقی است و دره های پر آب و حاصلخیز بین این رشته ها قرار گرفت که در هر یک از آنها مراکز پرجمعیتی پی درپی دیده میشود و این مراکز سابقاً آبادتر و پرجمعیت تر بوده است و نیز کوههایی که در شمال واقع شده، پوشیده از جنگل بوده و بقایای آن جنگلها هنوز دیده میشود. در مغرب خراسان، کویر نمک و در جنوب کویر لوت واقع است. دره هایی که در این ایالت واقع شده از شمال بجنوب بدین قرارند: 1- دره ٔقوچان، شیروان و بجنورد. 2- دره ٔ سبزوار، نیشابور ومشهد. 3- دره ٔ قاینات و بیرجند. رودهای مهمی مانند اترک و گرگان و کشف رود و رود ابریشم (قراسو) در آن جاری و قسمتی از آنها بمصرف زراعت می رسد. کرسی آن مشهد و شهرهای آن: سرخس، دره گز، قوچان، بجنورد، نیشابور، جوین، سبزوار، اسفراین، جام، باخزر، خواف، تربت حیدریه، ترشیز، فردوس، گلشن (طبس)، قاینات، شاهرود، سمنان و دامغان است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 179، 210). صاحب حدود العالم آرد: خراسان ناحیت مشرق وی هندوستانست و جنوب وی بعضی از حدود خراسانست و بعضی بیابان کرکس کوه و مغرب وی نواحی گرگان است و حدود غور و شمال رود جیحون است و این ناحیتی است بزرگ با خواسته ٔ بسیار و نعمتی فراخ و نزدیک میانه ٔ آبادانی جهان است و اندر وی معدنهای زرست و سیم و گوهرهای کی از کوه خیزد و از این ناحیت اسب خیزد و مردمان جنگی ودر ترکستانست و از او جامه ٔ بسیار خیزد زر و سیم و پیروزه و داروها و این ناحیتی است با هوای درست و مردمان با ترکیب قوی و تن درست و پادشای خراسان اندر قدیم جدا بودی و پادشای ماوراءالنهر جدا و اکنون هر دویکی است و امیر خراسان ببخارا نشیند و از آل سامانست و از فرزندان بهرام چوبین و ایشان را «ملک مشرق » خوانند و اندر همه ٔ خراسان عمال او باشند و اندر حدهای خراسان پادشاهانند و ایشان را «ملوک اطراف » خوانند. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 88، 89):
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال.
عنصری.
از همه شاهان چنین لشکر که آورد و که برد
از عراق اندر خراسان وز خراسان در عراق.
منوچهری.
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را.
ناصرخسرو.
خاک خراسان که بود جای ادب
معدن دیوان ناکس اکنون شد.
ناصرخسرو.
بنالم بتو ای علیم قدیر
ز اهل خراسان صغیر و کبیر.
ناصرخسرو.
قد ذکرنا فی کتاب فنون المعارف... ماذهبت الیه الفرس و البسط فی قسمه المعمور من الارض و نسمیهم مشارق الارض و ماقارب و ذلک من مملکتها خراسان و خر الشمس فاضافوا مواضع المطلع الیها. (التنبیه الاشراف مسعودی).
رهروم مقصدامکان بخراسان یابم
تشنه ام مشرب احسان بخراسان یابم.
خاقانی.
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم بگلستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
آن کعبه ٔ وفا که خراسانش نام بود
اکنون بپای پیل حوادث خراب شد.
خاقانی.
عاج هندوستان و تحفه های چین و پوستینهای خراسانی. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53). || نام پرده ای بوده است از پرده های موسیقی:
آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین
گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد
در پرده ٔ عشاق و خراسان و حجازست
از حنجره ٔ مطرب مکروه نزیبد.
سعدی (گلستان).


بخشی

بخشی. [ب َ] (اِ) (اصطلاح حساب) مقسوم. (از واژه های فرهنگستان).

بخشی. [ب َ] (اِ) نصیب و حصه. (آنندراج). بخت و نصیب و بهره. || مزد و مواجب. (ناظم الاطباء). || اصابع عذاری، قسمی انگور. (از بحر الجواهر نسخه ٔمؤلف). || (ص) دهنده و مشاهره دهنده. (آنندراج). عطاکننده و اداکننده ٔ مزد. (ناظم الاطباء).

بخشی. [ب َ] (ص، اِ) (مغولی بخشی، بگسی از چینی جدید پسی پشیه، چینی میانه پاک دزی بمعنی مرد دارای اطلاعات وسیع). (از فرهنگ فارسی معین). محرر و منشی. || جراح. || نایب حاکم. || ناظر. (ناظم الاطباء). || روحانی، روحانی بودایی. ج، بخشیان. (فرهنگ فارسی معین). پیشوایان دین مغول، عیافان و احکامیان یا جادوگران مغول. (یادداشت مؤلف). عنوان کاهن و روحانی بودایی در نزد مغول. و بمعنی نویسنده و دبیر و خواننده و جراح نیز به کار رفته است، ولیکن مطابق تحقیق کاترمر، این لفظ معادل کلمه ٔ چینی خوشانگ است، و همان لاما در تبت میباشد. بخشیان در ردیف ساحران شمرده شده و بت پرست بوده اند. مارکوپولو بخشیان را عبارت از ساحران و منجمان مغول شمرده و کلمه ٔ بخشی را بمعنی منجم و روحانی دانسته است. سیاح دیگری به نام ریکو دو مون کروا می نویسد: بخشیان خدایان متعدد دارند. بعضی به 365 خدا قائلند و هم میگوید که سلطان ارغون بجهت تعبیر خوابی که دید بخشیان را احضار کرد. کلمه ٔ بخشی بمعنی عالم و مجتهد و معلم و کاهن وروحانی هنوز در مغولی و زبان منچو وقَلموق و قرقیز باقی مانده است، و بخشیان در دیرها و معابد بودائیان محترم و معزز شمرده میشوند آنها در نزد سلاطین مغول حرمت و مکانتی تمام داشته اند، چنانکه گیوک خان گروهی از آنها را در نزد خویش داشت و مهر خاصه ٔ خویش را به یکی از آنان داد و او را مأمور تفتیش و تحقیق احوال رعایا در تمام قلمرو خویش کرد، قوبلای قاآن نیز در حق آنها اکرام تمام نشان میداد. در دستگاه ایلخانیان مغول نیز بخشی ها دارای مقام و منزلت عالی بوده اند، چنانکه اباقاخان تربیت نواده ٔ خویش غازان خان را بدانها واگذاشت، و ارغون نسبت بدانها احترام فراوان مبذول می داشت با اینهمه غازان چون اسلام آورد بخشیان و لامایان را واداشت که اسلام آورند و یا بولایات خویش بازگردند. باری بخشیان مسلمان به عنوان کاتب و شاید عارض در دستگاه تیمور نیز وجود داشته اند و منصب بخشی گری در دربار اعقاب تیمور غالباً مخصوص ترکان بوده، و گاه در دربار گورکانیان هند نیز لشکرآرایی و امیری به آنها واگذار میشده است، و در دستگاه بابر و اکبرشاه نیز ظاهراً عنوان بخشی گری مخصوص امرای سوار و یا عارضان سپاه بوده است. (از دایره المعارف فارسی به اختصار): و بخشیان و امرا گفتند رفتن به بغداد عین مصلحت است. (جوامعالتواریخ رشیدی). و چون [غازان] در اوایل سن طفولیت نزد جد بزرگوار خویش اباقاخان می بود و او مایل براه و شیوه ٔ بخشیان و معتقد معتقدات ایشان، او را بیک دو بخشی بزرگ سپرد. (تاریخ غازانی ص 77). حکم یرلیغ بنفاذ پیوست که در دارالسلطنه ٔ تبریز و بغداد و دیگر بلاد اسلام تمامت معابد بخشیان وبتخانه ها و کلیساها و کنشتها خراب کنند. (تاریخ غازانی ص 85). پادشاه اسلام همواره با بخشیان بهم در بت خانه ملازم بود. (تاریخ غازانی ص 166). بتخانه ها و آتشکده ها و دیگر معابد... را خراب کردند و اکثر جماعت بخشیان بت پرست را مسلمان کردند. (تاریخ غازانی ص 188).

فرهنگ فارسی هوشیار

خراسان

‎ مشرق مقابل بابل مغرب، نغمه ایست از موسیقی قدیم.

فرهنگ معین

خراسان

مشرق. مق بابل، مغرب، نغمه ای است از موسیقی قدیم. [خوانش: (خُ)]

معادل ابجد

بخشی از خراسان قدیم

1986

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری